بسم الله الرحمن الرحیم
- از لابلای نامههای شهید گمنام غلامرضا مرتضوی -
" شناسنامه پاسدار "
شنیده بودیم که " حنظله " از حجلهی عروسی تا بستر شهادت هجرت کرد. شنیده بودیم خون بر شمشیر پیروز است. و ایمان بر سلاح، و مشت بر آهن... میگفتند ایثارگرانی بودهاند در رکاب پیامبر(ص) و در کنار علی(ع) و در کربلای حسین(ع) که دست از جان شستند و از هستی دل کندند و از زن و فرزند، گذشتند. و بودن را در نبودن جستجو کردند، و بقا را در فنا، و ماندن را در رفتن، و جاودانگی را در شهادت. در روایتها بود که اصحاب سیدالشهدا، شب عاشورا خوشحال بودند و از شوق شهادت در پوست نمیگنجیدند. و در شب عاشورا برای شهادت مسابقه میدادند و برای رفتن به خط مقدم ِ درگیری، از یکدیگر سبقت میگرفتند، و آرزویشان شهادت در رکاب حسین(ع) بود، که... راه خدا بود. میگفتند: در صدر اسلام، در جبههها، گاهی سربازی تشنه، آب را به سرباز مجروح تشنهتری ایثار میکرد. گاهی تا مسافتی زیاد، پیکر مجروح، یا جنازهی یک شهید را بدوش میکشید. گاهی برای نجات جان یک رزمنده، خود جان میباخت. و... ما میگفتیم: مگر میشود؟!... آیا شدنی است؟! اما... صدر اسلام دوباره تجدید شد. کربلا تکرار گشت؛ یاران حسین (ع) باز در کربلا حماسه آفریدند. و ایثار را نشان دادند. و جان باختن ِ بر سر ایمان را، و رها کردن ِ تن و جان را، و فدا کردن ِ همه چیز را... به نمایش گذاشتند. حنظلهها باز از حجله به سنگر رفتند. و علی اکبرها در کربلای خونین شهر و هویزه، بستان و سوسنگرد، پاوه و دشت عباس، رقابیه و... با خون خویش، پیروزی " ایمان بر سلاح " را رقم زدند. و حبیب بن مظاهرها به جبهه رفتند. و مسلم بن عوسجهها به شهادت رسیدند. و دست اباالفضلها قلم شد. و سرها از بدن جدا گردید. و بدنها پاره پاره شد. و کربلا تکرار شد.
آری... کسانی پیدا شدند از تبار قبیلهی ثارالله که مصلح مسلح بودند و عارف مجاهد و سنگر نشین زاهد و شیران روز و عابدان شب و قهرمانان نبرد و نیایش و مظاهر " خشم " و " عطوفت "... کسانی در تداوم راه کربلائیان ظهور کردند که: از خانه و کاشانه دل کندند، نان و نام را رها کردند، عاشق شهادت بودند، و حسین (ع) را در جبههها یاد میکردند، و در شب حمله، نماز شب میخواندند، و قبل از شروع عملیات، دعای کمیل و توسل... و در جبههها و سنگرها خدا را میدیدند، و فرماندهی " مهدی " را شاهد بودند، و دعای یک " امت " را بدرقهی راه داشتند، و دست خدا به همراهشان بود، و نظر امام زمان به آنان بود. اگر میرفتند، دلشان خوش بود که امام هست، اگر تیر و ترکش میخوردند، دعا به جان امام میکردند، اگر در جبهه بودند، در نامه، پدر و مادر را به مقاومت دعوت میکردند، و برادر و خواهر را، به حمایت از روحانیت، و ملت را به اطاعت از " امام "... اگر روی تخت بیمارستان بودند، غصه میخوردند که چرا شهید نشدند، و آرزو داشتند خوب شوند و دوباره به جبهه برگردند. اگر حمله تمام میشد، به خانه و شهر بر میگشتند، و برای نوبت بعدی اعزام به جبهه، لحظه شماری میکردند.
آیا میدانی اینان چه کسانی هستند؟ اینانکه در کردستان و گنبد با ضد انقلاب جنگیدند، و در پاوه سرشان بریده شد، و در جبهههای غرب و جنوب، جان باختند و حماسه آفریدند، و در تهران و شهرهای دیگر، در خیابانها و کوچهها و خانهها ترور شدند و... در عین حال صحنه را برای ضد انقلاب خالی نگذاشتند. اینانکه اگر نبودند، کشور هم نبود. اینانکه امام هم آرزو کرد: که کاش از آنان بود. اینان... " پاسداران انقلاب اسلامی " هستند؛ فرزندان راستین این امت، و جوشیده از متن انقلاب، و صادقترین چهرههای حزب الله... هم اینانند که آمریکا را به وحشت انداختهاند، و خواب را از چشم ضد انقلاب ربودهاند، و همه جا هستند... هشیار و بیدار... مراقب و پیگیر.
پاسدار، اهل نماز و راز و نیاز است. زندگی ساده، برخوردی متواضعانه، و اخلاقی اسلامی دارد. مردم به پاسدار علاقه دارد، و به سپاه اطمینان... مردم آنقدر بچههای سپاه را دوست دارند که هرگز نمیخواهند غمی بر چهرهی معصومشان ببینند... نه خطایی در رفتارشان، و نه حرکت زشتی در برخوردشان... مردم، پاسداران را از خود میدانند. برایشان در راهپیمایی و تشییع جنازهها دعا میکنند، و در نماز به یادشان هستند.
پاسدار: ایثارگری است بی توقع. رزمندهای است بیچشمداشت... نه اینکه هیچ چیز نخواهد... نه... نه... پیروزی اسلام را میخواهد، و طول عمر امام را، و نجات مستضعفین جهان را، و شکست استکبار را... پاسدار از مردم است و با مردم و برای مردم. مردم گرفتاریهای خود را با سپاه در میان میگذارد و درد دل خود را با پاسدار میگوید. برای اینکه میدانند: پاسداری یک شغل نیست، یک تعهد است. پاسدار یک شاغل نیست، یک عاشق است. یک حقوق بگیر نیست، یک حق بگیر است.
پاسدار به بچههای خود هم میرسد. آنها را با عشق امام خمینی و با کینهی آمریکا بزرگ میکند. پاسدار از جبهه برای بچههایش قصهها دارد. و شبهایی که پست نباشد، در خانه برایشان داستانهایی از حماسهی برادران میگوید. حماسههایی که با جوهری از خون و قلمی از گلوله، و بر صفحهای از دشت و بیابان سروده و نگاشته شده است.
صلوات.